loading...
بگذار عشق خاصیت تو باشد، نه احساس خاص تو نسبت به کسی

بهزاد اهورا بازدید : 95 پنجشنبه 29 مهر 1389 نظرات (1)

مرز در عقل و جنون باريك است

كفر و ايمان چه به هم نزديك است

عشق هم در دل ما سردرگم

مثل ويراني و بهت مردم

گيسويت تعزيتي از رويا

شب طولاني خون تا فردا

خون چرا در رگ من زنجير است

زخم من تشنه ‌تر از شمشير است

مستم ازجام تهي حيراني

باده نوشيده شده پنهاني

عشق تو پشت جنون محو شده

هوشياري است، مگو سهو شده

من و رسوايي و اين بار گناه

تو و تنهايي و آن چشم سياه

از من تازه مسلمان بگذر

بگذر از سر پيمان، بگذر

دِين ديوانه به دين، عشق تو شد

جاده‌ي شك به يقين عشق تو شد

مستم ازجام تهي حيراني

باده نوشيده شده پنهاني

بگذار سر به سينه ي من تا كه بشنوي

آهنگ اشتياق دلي درد مند را

شايد كه بيش از اين نپسندي به كار عشق

آزار اين رميده ي سر در كمند را

بگذار سر به سينه ي من تا بگويمت

اندوه چيست، عشق كدامست، غم كجاست

بگذار تا بگويمت اين مرغ خسته جان

عمريست در هواي تو از آشيان جداست

دلتنگم، آنچنان كه اگر بينمت به كام

خواهم كه جاودانه بنالم به دامنت

شايد كه جاودانه بماني كنار من

اي نازنين كه هيچ وفا نيست با منت

تو آسمان آبي آرام و روشني

من چون كبوتري كه پرم در هواي تو

يك شب ستاره هاي تو را دانه چين كنم

با اشك شرم خويش بريزم به پاي تو

بگذار تا ببوسمت اي نوشخند صبح

بگذار تا بنوشمت اي چشمه ي شراب

بيمار خنده هاي توام ، بيشتر بخند

خورشيد آرزوي مني ، گرم تر بتاب

 

بهزاد اهورا بازدید : 134 پنجشنبه 29 مهر 1389 نظرات (0)

یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت

دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت

پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد

اما مرا به عمق درونم کشید و رفت

یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را

بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت

من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت

خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت

تا از خیال گنگ رهایی رها شوم

بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت

شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق

مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت

تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم

رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت

دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم

از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت

از : افشين يداللهي

بهزاد اهورا بازدید : 83 پنجشنبه 29 مهر 1389 نظرات (0)

 

 

درخت را به نام برگ

بهار را به نام گل

ستاره را به نام نور

کوه را به نام سنگ

دل شکفته مرا به نام عشق

عشق را به نام درد

مرا به نام کوچکم صدا بزن

هرچه بیشتر می گریزم

به تو نزدیکتر می شوم

هر چه رو برمی گردانم

تو را بیشتر می بینم

جزیره ای هستم

در آب های شیدایی

از همه سو

به تو محدودم.

هزار و یک آینه

تصویرت را می چرخانند

از تو آغاز می شوم

در تو پایان می گیرم

از : عمران صلاحی

بهزاد اهورا بازدید : 97 پنجشنبه 29 مهر 1389 نظرات (0)

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود گاهی تمام حادثه از دست می رود

گاهی همان کسی که دم از عقل میزند در راه هوشیاری خود مست می رود

گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست وقتی که قلب خون شده بشکست می رود

اول اگرچه با سخن از عشق آمده آخر خلاف آنچه که گفته است می رود

گاه ی کسی نشسته که غوغا به پا کند وقتی غبار معرکه بنشست می رود

اینجا یکی برای خودش حکم می دهد آن دیگری همیشه به پیوست می رود

وای از غرور تازه به دوران رسیده ای وقتی میان طایفه ای پست می رود

هرچند مضحک است و پر از خنده های تلخ بر ما هرآنچه لایقمان هست می رود

این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست تیریست بی نشانه که از شست می رود

بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند اما مسیر جاده به بن بست می رود

افشین یداللهی

بهزاد اهورا بازدید : 73 پنجشنبه 29 مهر 1389 نظرات (0)

دوش چه خورده ای دلا راست بگو نهان مکن

چون خموشان بی گنه روی بر آسمان نکن

باده خاص خورده ای جام خلاص خورده ای

بوی شراب می زند خربزه در دهان نکن

این دل پاره پاره را دیدن اوست چاره ام

اوست پناه و پشت من تکیه بر این جهان نکن

کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد

ناله کنم ببویدم دم مزن و نهان نکن

خشم کسی کند که او جان و جهان ما بود

خشم مکن تو خویش را مسخره جهان نکن

باده عام از برون باده عارف از درون

بوی دهان بیان کند تو به زبان بیان نکن

 

 از:مولانا

بهزاد اهورا بازدید : 97 پنجشنبه 29 مهر 1389 نظرات (0)

می دونید رفقا٬

واقعش نمی دونم چه لمیه که٬نسل پی نسل میاد و ما جماعت همچنان در نقطه ی صفر ٬درمدار صفر درجه متوقف شدیم.انگار قرار نیست هیچ اتفاق تازه ای بیفته٬گاه حتی به تصور اینکه قدمی به جلو برداشتیم ذوق زده می شیم ٬اما بعدش می بینیم فقط داریم در جا می زنیم.

بنابراین من یکی با مردنم چیزی رو از دست نمیدم.اما شماها که جوونترید شاید توفیر داشته باشید.شاید زندگی چهره ی قشنگ تری از خودشو به شماها نشون بده.

چهره ای که همیشه از امثال من و نسل من دریغ کرد.

درد من حصار برکه نیست٬

درد من زیستن با ماهیانی ست

که حتی

فکر دریا هم به ذهنشان خطور نکرده... . ((فردریش ویلهلم نیچه))

 

بهزاد اهورا بازدید : 97 پنجشنبه 29 مهر 1389 نظرات (0)

با شعری از دکتر افشین یداللهی آغاز می کنم
شعری که همیشه در تنهایی ام روحم را خراشیده:
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن،دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

درباره ما
Profile Pic
من،بهزاد اهورا نه یک انسان کامل ،که یک کاملاَ انسان در گوشه ای روی این سیاره،زیر این سقف بلند ساده ی بسیار نقش، آمده ام تا پاسخی بیابم معمای راز دهر را.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 7
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 26
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 7
  • بازدید کلی : 599